پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

تولد سه سالگي

مي خوام با عشق به ياد بياورم روز تولدت را روزي که تا بي نهايت ميپرستمش شب قبل از تولدت هنوز يادم هست دوش گرفتم وبه کمک مامان امجد موهامو خشک کردم خيلي خوشحال بودم بابا احسان ازم فيلم مي گرفت توي اتاقت رفتم در کمد لباسهايت را باز کردم و به تک تک لباسهايت نگاه کردم همشون خيلي کوچيک و ناز بودند اون موقع خيلي برات حرف زدم ولي بعد که خواستيم فيلمو ببينيم متوجه شديم اشتباها فيلم با سيستم ديگري ضبط شده و قابل مشاهده نيست. نميتونم بگم نگران نبودم يا نمي ترسيدم چون که همون روز شنبه دوازدهم آذر دقيقا ساعت سه مامان امجد به خونه ما اومد و بعد از مدتي مقدمه چيني متوجه شدم دکتر يادگاري که قرار بود عمل سزارين انجام بده دچار مشکل شده بود و دکتر کمالي ...
18 آذر 1393

تولد تو

امروز به همه چيز فکر ميکنم به داشته ها و نداشته هايم به سه سالي که چون برق سپري شد و من مادر اين نام آشنا ست براي من ولي اين نام به آن اندازه به من نزديک نيست که بتوانم خودم را مادر بنامم وشايد گاهي اوقات که منو صدا ميکني با خودم به اين فکر فرو ميروم که آيا با من بودي  پانيذ عزيزم فردا تولد توست و من يعني مادرت براي مادر بودن کم آوردم حتي فکر ميکنم فرزند ، خواهر يا همسر خوبي نبودم چه برنامه ها وايده هايي که براي تو قبل از تولد در سر داشتم و اکنون سه سال است که به هيچ کدام از آنها تحقق نبخشيدم فقط مي تونم بگم هروقت که نگاهم کردي با معصوميت چشمانت تسخيرم کردي. چند ماه از آخرين باري که به وبلاگت سر زدم گذشته فکر ميکنم مرداد ماه بود ن...
12 آذر 1393
1